یادتونه تو این پست نوشتم دوباره دارم عمه میشم و نی نیمون قراره همون روزای تولد من بدنیا بیاد؟! خب نه نگار ما عجله داشت برای اومدن...چهارمراد یک روز قبل عروسی توی اوج کارای اخرمون ی تماس تلفنی نمیدونین چ استرسی و ب ما وارد کرد...خانم برادرم رفته بود بیمارستان و بستریش کرده بودن و نگار ما ساعت 6ونیم بدنیا اومد..زیااااادی خوب بود و چسبید...فقط نمیدونم چرا انقدر خسته س وهمش خوابه :))
هنوز مرداد شلوغ و زیبای من ادامه داره و امیدوارم برای تمام دوستانم بهترین لحظات و ثانیه ها رقم بخوره و این حسای خوبی ک این چند وقته من داشتم تک تکتون تجربه کنین و مزه شو بچشین...البته آقایون عمه نشن :دی بابا و دایی و عمو بشن :))
+حس خوب وقتیه ک بعد حدود یک ماه بیایی پشت سیستم و توی وبای لیستت ببینی جناب آقای مهبد بعد 7ماه پست جدید گذاشته اونم چ پستی...یک دنیااا ممنونم :)
بهنام بانی-عاشقم کرده