همه چیز از جایی شروع شد
ک گفتی دوستم داری
گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی
بهانه ای کافیست...
"لیلاکردبچه"
همه چیز از جایی شروع شد
ک گفتی دوستم داری
گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی
بهانه ای کافیست...
"لیلاکردبچه"
همه چیز از جایی شروع شد
ک گفتی دوستم داری
گاهی برای یک عمر بلاتکلیفی
بهانه ای کافیست...
"لیلاکردبچه"
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه یی ست
وقلب برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
"احمد شاملو"
من آدمِ نرفتنم
آدمِ دوست موندن
یا اصلن آدمِ دیر رفتنم
خیلی دیر ..
اما وقتی برم
دیگه آدمِ برگشتن نیستم.
آدمِ مثل قبل شدن نیستم.
باور کن !
" آنا گاوالدا "
عنوان پست:مهدیه لطیفی
وقتی قرار است بروی ، دل دل نکن ...
منتظر نمان
هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.
وقتی قرار است بروی ، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را...
یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم
و باران هایی که برسرمان بارید
و چراغ قرمزهایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.
بهانه برای رفتن زیاد است
این ماندن است که بهانه نمی خواهد
این ماندن است که دل می خواهد
شهامت می خواهد عشق می خواهد ...
حالا هی تو بگو باید بروی ، اصلا همه ی دنیا را جاده بکش
بگو که عشق ب درد شعر ها می خورد
و من می ترسم از کسی که دیگر
حتی شعر هم قلبش رانمی لرزاند
کسی که می داند ب غیر از من ، کسی منتظرش نیست
اما دلش ، هوای پریدن دارد ...
وقتی قرار است بروی ، حتی ب آیینه نگاه نکن
شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده
منصرفت کند از رفتن
شاید نم اشکی ببینی ، غباری ،
خیالی دور در آستانه ویران شدن
شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی
و ب تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی : سلام ...
شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد
و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ...
تو لبخند بزن !
من غربت پشت آن لبخند راخوب می شناسم
نمی گویم نرو
اصلا مگر چیزی عوض می شود ؟!
فقط یک والله خیرالحافظین می خوانم
و ب چهار جهت فوت می کنم ...
حتی اگر دیگر نبینمت ،
هر شب ب خوابت می آیم
تا ب یادت بیاورم که بی خداحافظی رفتی ...
"نیلوفر لاری پور"
کسی چ می داند...
شاید در همین لحظه زنی
برای مرد سیاستمدارش می رقصد...
یا پیانو می زند و آواز می خواند...
و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد...
کسی چ می داند
شاید تنها شرط معشوقه ی هیتلر
ب خاک و خون کشیدن دنیا بود...
کسی سر از کار زن ها در نمی آورد
زن ها باسکوتشان شعر می خوانند...
با لب هاشان قطعنامه صادر می کنند
با موهاشان جنگ می طلبند
با چشم هاشان صلح
کسی چ می داند
شاید آخرین بازمانده ی دنیا
زنی باشد ک با شیطان تانگو می رقصد...
"سیاوش شمشیری"