انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۰۲شهریور

1-هفت سالم بود.خونمون ی عصرونه بود اخر مهمونی با زینب نشسته بودیم...زینب توی ظاهر بامن خوب بود با هم دوست بودیم ولی خب من دقیقا همون بچه مردمی بودم ک پدر و مادرا سرکوفتشو ب ادم میزنن.توی ی مدرسه بودیم...منِ کلاس اولی انتظامات شده بودم..زینب همیشه ب من ی مدل بد نگاه میکرد...داشتیم باهم بازی میکردیم من بلند شدم رفتم ی کاری انجام بدم(خاطرم نیست چی بود)داشتم میرفتم دیدم زینب رفت ب سمت اتاقِ من، وقتی برگشتم پیشش سرشو برام تکون داد و گفت حالا میدونم باهات چکار کنم..من فقط 7سالم بود ی بچه ی 7ساله رو تهدید کردن حتی توسط ی بچه همسن هم قشنگ نیست...کیهان بچه های من تو دستش بود...رفت سمت پذیرایی گفت مامان همش بمن میگی ببین چقدر نازنین دختر خوبیه ازش یاد بگیر...نگا کن توی کتابش نوشته (زینب خر است) (عذر میخوام ک نوشتم) شما قیافه ی من و تصور کنین چه حالی شدم فقط گفتم ن...خانم بخدا الکی میگه این اصلا خط من نیست..متوجه شدین چی شد؟!تا من رفته بودم زینب بخاطر همون بچه مردمی ک گفتم رفته بود توی اتاق من روی یکی از صفحات کیهان بچه ها با خط خودش نوشته بود (زینب.....)اون روز زینب منو خیلی ناراحت کرد... توی تمام دوران ابتدایی ک توی ی مدرسه بودیم باهم صحبت میکردیم ولی رابطه معمولی...من دوستای خودمو داشتم اونم دوستای خودشو...من معدل 20مدرسه بودم و زینب درسش خیلی معمولی بود...بعدِ ابتدایی از از محل ما رفتن ولی خب ما باهم فامیل هستیم..از اونموقع ب بعد دیگه کم کم روابط صمیمانه ما شکل گرفت...شاید تمام حس بدی ک زینب ب من داشت بخاطر همون مدرسه ی مشترکمون بود...الان 21سال از اون زمان گذشته...زینب هفته قبل دوباره سر ی موضوعی منو ناراحت کرد(این ناراحتی کاملا متفاوته)..ناراحتی الان اونقدر شدید بود ک ده روزی میشد من حالم وحشتناک بد بود...امروز تمام ناراحتیم ب بهترین شکل ممکن تموم شد...خدا جونم مرسی ک حالِ دلِ منو عجیب خوب کردی..


2-یکی از اتفاقات قشنگ و بامزه این روزای من اینه ک ریحانه هرروز زنگ میزنه و میگه نازی این غذا رو چکار کنم...یا برو تلگرام برات عکس میفرستم ببین همه چیزش خوبه...امشب میگه برای 10تا پیراشکی چقدر فلفل دلمه ای خرد کنم :))


3-امسال تابستون نداشتم منظورم از تابستون اینکه ک بدونم مثلا 3-4روز فقط برای خودم هستم و هیچ دغدغه فکری ندارم..ولی خب امسال تابستونم در کل زیبا بود...فقط ی اتفاق تلخ توی مرداد برامون افتاد و اونم یک هفته بعد از عروسی ریحان ک شوهر خاله م فوت شد و خب خیلی سخت بود...


4-کریس جانِ رونالدو بازیکن سال اروپا شد و جی جی بوفون بهترین دروازه بان...خیلی چسبید :))


صورتت شعر است و هر یک تار زلفت مصرعی
شعر را یک مصرع پیچیده زیبا می کند...

N.K :)
۲۵مرداد
اینکه امروز از عصر مدام سورپرایز بشی حس فوق العاده ایه....بقول بچه ها امشب توی خونه ی بابا،لوس بابا همیشه باید تولد داشته باشه...از 6-7سالگیم ی جورایی عادت کردم ب تولد...گاهی ساده گاهی هم کاملا باشکوه مث امشب از ی سورپرایز اساسی تادورهمی خانوادگی شام و کیک و اتیش بازی...
اینکه بعد هم بیایی پشت سیستم پنلتو باز کنی ببینی دوستانِ جان تولدتو تبریک گفتن ببینی میم جان برات پست تولد گذاشته...من نمیدونم چجوری تشکر کنم این محبتتونو، این همه  لطف و مهربونیتونو....اینکه یادتون مونده برام بی نهااایت ارزشمنده...
ی چیزیو میدونین؟؟شماها خیلییییییییی خوبین...
مرسییی میثم خان چقدر اهنگ چسبید..یک دنیا ممنونم جناب مهبد بخاطر شعر زیبایی ک از شاملوی عزیز برام فرستادین...عارفه تو میدونی خیلی گلی...منصوره تو ک خودت میدونی عزیزِجانمی...نیلوفر عزیزم خانم دکتر خیلی ممنونتم ک از هفته قبل رفتی پیشواز...
مرسییییی :)

N.K :)
۰۸مرداد
11فروردین 77ساعت 10:45خاله م زنگ زد خونمون...من گوشی و ج دادم.گفت خاله جون مامانت ی خواهر کوچولوی خوشگل برات آورد...این خواهر کوچولوی خوشگل من شب جمعه ای ک گذشت ی عروس زیبا و بی نظیر شد...وقتی 5شنبه ساعت دو بود رفتم ارایشگاه ریحان و دیدم بغض کردم و بغلش کردم و گفتم ماه شدی خوشگل من...و این اتفاق میشه دلیل اصلی نبودن من توی این یک ماه اخیر..حتی برای ثانیه ای پشت سیستم نیومدم چون واقعا فرصتی نداشتم...
یادتونه تو این پست نوشتم دوباره دارم عمه میشم و نی نیمون قراره همون روزای تولد من بدنیا بیاد؟! خب نه نگار ما عجله داشت برای اومدن...چهارمراد یک روز قبل عروسی توی اوج کارای اخرمون ی تماس تلفنی نمیدونین چ استرسی و ب ما وارد کرد...خانم برادرم رفته بود بیمارستان و بستریش کرده بودن و نگار ما ساعت 6ونیم بدنیا اومد..زیااااادی خوب بود و چسبید...فقط نمیدونم چرا انقدر خسته س وهمش خوابه :))

هنوز مرداد شلوغ و زیبای من ادامه داره و امیدوارم برای تمام دوستانم بهترین لحظات و ثانیه ها رقم بخوره و این حسای خوبی ک این چند وقته من داشتم تک تکتون تجربه کنین و مزه شو بچشین...البته آقایون عمه نشن :دی بابا و دایی و عمو بشن :))

+حس خوب وقتیه ک بعد حدود یک ماه بیایی پشت سیستم و توی وبای لیستت ببینی جناب آقای مهبد بعد 7ماه پست جدید گذاشته اونم چ پستی...یک دنیااا ممنونم :)



بهنام بانی-عاشقم کرده



N.K :)
۱۵تیر

جناب غمی یه بازی وبلاگی راه انداختن و من از طرف  میثم خان دعوت شدم :)

خب چالش مساحت زیست...
داشتم فک میکردم ک مساحت زیست من چیه بعد اولین چیزی ک به ذهنم اومد خانواده م بود..یا بعبارتی میشه گفت شاید مساحت زیست هممون خانواده مون باشه...برای خودم ک نفسم به نفس تک تکشون بنده...از اونجایی ک دستمون بسته س و نمیشه عکسشونو گذاشت :دی رفتم سراغ وسایلی ک همیشه همراهمن...خب من وقتی توی خونه هستم هر چیزی ک بخوام در دسترسمه پس فک کردم وقتی میرم بیرون چه وسایلی حتماااا باید باشه ک خب شد عکسی ک میبینین :) شاید خیلی چیزای دیگه هم باشه ولی بقیه متفرقه س این چهارتا همراهم نباشه بیرون نمیرم:)
هر کدوم از دوستان ک این پست و میخونه دعوته و بطور ویژه تر از جناب مترسک عزیز میخوام ک توی این بازی شرکت کنن :)


N.K :)
۰۷تیر

 

 
N.K :)
۰۲تیر

بعضی آهنگا برای آدم یادآور ی حس ی خاطره ی اتفاق ی خنده ی گریه و... هست

 من وقتی  آهنگ امیر بی گزند و آهای خبردار و گوش میدم ب چیزی جز سیاست نمیتونم فکر کنم..فقط صحنه های مختلفه ک توی ذهنم میاد...از اون آهنگاییه ک میتونم ساعت ها بشینم و گوش بدم و فکر کنم و  بغض کنم..

 

 


امروز ملتمون میرن برای نصف مردم جهان آرزوی مرگ میکنن...
چقدر غم انگیز... :(
 

 

N.K :)
۲۸خرداد

خداوند ب موسی (ع) فرمود:

ب زبانی ک گناه نکرده ای مرا بخوان تا تو را اجابت کنم.

موسی (ع) عرض کرد:

کدام زبان است که با آن گناه نکرده ام؟

خداوند فرمود:

تو با زبان دیگران گناه نکرده ای پس بگو برایت دعا کنند.


التماس دعا...


+برای آزادی عزیزان مظلوم در حصر دعا کنیم

N.K :)
۲۴خرداد
حدود یکسال و خرده ای قبل بعد ی روز فوق العاده وحشتناک و حالِ خرابی ک داشتم وقتی شب نشستم پشت سیستم اولین کاری ک کردم اومدم وبلاگ و اون گوشه نوشتم دلم سخت معجزه میخواهد...
این روزا ی جورایی میشه گفت دارم معجزه ها رو میبینم و کم کم همه چیز داره اونجوری ک میخواستم درست میشه...خیلی صبر کردم اما خداروشکر داره نتیجه میده..
دوستان امیدوارم امیدوارم اگر حاجتی دارین ب حق همین شبای بزرگ و عزیز هر چ زودتر اجابت بشه...
توی این شبا ب رسم رفاقت همدیگه رو دعا کنیم..
یا علی




N.K :)
۱۴خرداد


امشب نه استرس داشتم نه با هر گلی دست زدم و نه خوشحالی خاصی کردم..

آخه مگر میشه برفون گل بخوره و دست بزنی و جیغ و داد کنی؟

فقط نشستم و بازی و با آرامش تمام نگاه کردم...قهرمان شدیم..همین

N.K :)
۰۶خرداد
به رسم این چند سال بلاگریمون چه زمان بلاگفا و چه حالا ک 2ساله بیانیم...



ربنای استاد شجریان ب همراه مناجات...

 
N.K :)