حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود ...
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر ک منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند ،
می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنهایی که هنوز نیامده اند ...
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها ...انگار
کنار خیابانی پر ترددی ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد و هم آرامش
که هیچکدام نیست !
آدم ب یکباره تصادف می کند ،
با یک اتوبوس خاطره های مست .........
عزیزم بى تو میمیرم فقط نقلى به مضمون است