من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست...
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی...
سبزه یخ می زند از سردی دِی
ِ
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست ...
"حمید مصدق"
خسته ام مثل درختی که به تنهایی خود
بی ثمر مانده و کابوس تبر می بیند