این شرط را از اول گذاشتیم
ک عشق ب درد قصه هــا می خورد
من و تو بزرگ شده ایم
بهانه نمی گیریم . . .عاشق نمی شویم
دل تنگ هم؟؟! اصلا. . .
فقط گاهی با هم قدم می زنیم
زیر باران در خنکای آخر اسفند
در حاشیه خیابان هایی ک ب هر دلیل ب هر سمت ادامه دارند
از هم سوال نمی کنیم
اصلا قلبمان را داخل کیفمان می گذاریم
تا درگیر ماجرا نشود
درگیر ماجرا نشدیم . . .
ما پابند قراری شدیم
ک نفسمان را ب شماره انداحته بود
با قلبی ک نمی دانم چرا از نفس نمی افتد
حالا تو هی ب سفر برو
من مدام می گویم مهم نیست
ولی هر دو بی آنکه ب زبان بیاوریم
قبول داریم . . .عشق ب شناسنامه نگاه نمی کند
باورت می شود
این دل دلِ بی دلیل
نامش عشق است ؟
تو هر چه دوست داری صدایش کن . . .
"نیلوفر لاری پور"
تا ب دیوار و درش تازه کنم عهدِ قدیم...
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم..
پروفسورفرانسوی"هانری ماسه"
درجشن بازنشستگی اش دردانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت:
من عمرم راوقف(ادبیات فارسی) ایرانی کردم.
وبرای اینکه به شمااستادان وروشنفکران جهان بشناسانم
که این ادبیات عجیب چیست،
چاره ای ندارم جزاینکه به مقایسه بپردازم وبگویم که
ادبیات فارسی برچهارستون اصلی استواراست:
فردوسی،سعدی،حافظ ومولانا
فردوسی،هم سنگ وهمتای هومر یونانی است وبرترازاو...
سعدی،آناتول فرانس فیلسوف رابه یادما می آورد.
حافظ باگوته ی آلمانى قابل قیاس است
که خودراشاگردحافظ
و زنده به نسیمی که ازجهان اوبه مشامش رسیده،می شمارد.
امامولانا...
درجهان،هیچ چهره ای رانیافتم که بتوانم مولانارابه آن تشبیه کرد
اویگانه است ویگانه باقی خواهدماند
اوفقط شاعرنیست
بلکه پیشترجامعه شناس وبویژه روانشناس کاملی است
که ذات بشروخداوندرادقیق میشناسد
قدراورابدانیدوبوسیله آن خودراوخدارابشناسید.
ومن اگرتاپایان عمرم دیگرحرفی نزنم
همین چندجمله برایم کافی است..
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
موسی خطاب به خداوند در کوه طور: اَرَنی( خود را به من نشان بده)
خداوند: لن ترانی( هرگز مرا نخواهی دید)
سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"
حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"
مولانا:
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی"
ای ک گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان ب غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز...