این شرط را از اول گذاشتیم
ک عشق ب درد قصه هــا می خورد
من و تو بزرگ شده ایم
بهانه نمی گیریم . . .عاشق نمی شویم
دل تنگ هم؟؟! اصلا. . .
فقط گاهی با هم قدم می زنیم
زیر باران در خنکای آخر اسفند
در حاشیه خیابان هایی ک ب هر دلیل ب هر سمت ادامه دارند
از هم سوال نمی کنیم
اصلا قلبمان را داخل کیفمان می گذاریم
تا درگیر ماجرا نشود
درگیر ماجرا نشدیم . . .
ما پابند قراری شدیم
ک نفسمان را ب شماره انداحته بود
با قلبی ک نمی دانم چرا از نفس نمی افتد
حالا تو هی ب سفر برو
من مدام می گویم مهم نیست
ولی هر دو بی آنکه ب زبان بیاوریم
قبول داریم . . .عشق ب شناسنامه نگاه نمی کند
باورت می شود
این دل دلِ بی دلیل
نامش عشق است ؟
تو هر چه دوست داری صدایش کن . . .
"نیلوفر لاری پور"
تا ب دیوار و درش تازه کنم عهدِ قدیم...
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم..