انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۲۵تیر

من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم



نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم



مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست



ولی ازدوستان آب زیر کاه می ترسم



من از صد دشمن دانای لا مذهب نمی ترسم



ولی از زاهد بی عقل ناآگاه می ترسم



پی گم گشته ام در چاه نادانی نمی گردم



اصولأ من نمی دانم چرا از چاه می ترسم



اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما



نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم



من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمی ترسم



من از نفرین یک مظلوم، از یک آه می ترسم



من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی



اگر افتد به دست آدم خود خواه می ترسم



مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست



من از قداره بندان مرید شاه می ترسم



نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان، اما



ز برخی از طرفداران این درگاه می ترسم




چو " کیوان " بر مدار خویش می گردم



ولی گاهی از این سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم





"غزلی فوق العاده زیبا از مرتضی کیوان هاشمی"





۹۴/۰۴/۲۵
N.K :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">