ی پست همینجوری حوصله تون نکشید نخونین چون خودمم توی بی حوصلگی نوشتم..
امروز روز خوبی نبود... :(
شدیدا بی حوصله و خیلی چیزای دیگه...
امروز داشتم فک میکردم 5-6ماهه من ن سرم زدم ن آمپول.. :| این اتفاقو باید ی جایی ثبت میکردم ک شد همین وب... :| البته ک خداروشکر...
سرم اخری ک خیلی افتضاح بود درد معده ی شدید ک باعث شده بود تمام بدنم درد بگیره نزدیک بود با خانمه ک میخواست بزنه دعوام شه :|
بعد قسمت بدشم این بود ک دکتر گفته بود ی مقدار از سرمم گذشت ی کمی شربت معده(الان یادم نیس دقیق چقدر ولی فک میکنم نصف استکان)
بدن بخورم...ک هیچی اوردن ولی نتونستم بخورم
بعد هم لرز کردم ک دکتروخبر کردن اومد و تعداد قطرات سرم و اورد پایین...توی همین حین ی دختر 17ساله قلبش درد گرفته بود اوردن سمت راستم خوابید :|
ی خانم حدود 40ساله هم بهش حمله ی عصبی دست داده بود سمت چپم خوابید کلا ی وضی بود... :|
بعد هم سه تا مرد ک فامیلای همین دونفر بودن اومدن تو اتاق تزریقات خانما :|
..........
و من دوباره درد معده م شروع شده و یا باید برم دکتر یا شروع کنم ب دارو خوردن ک خب خودم میدونم حدودی چیاست
هفته ی دیگه هم اگر بشه برم ی آزمایش خون بدم بعد برم دندون پزشکی تا روکش دندونم ک دراومده دکتر درست کنه...
امروز روز خوبی نبود... :(