انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فریبا وفی» ثبت شده است

۰۶اسفند

 

همیشه فکر می کردم

 

 

 آدم ها می توانند در خیال هم عاشق هم بشوند

 

 

بدون آن که حتی یک بار دست یکدیگر را لمس کنند ..

 

 

ولی بعد همه چیز ذره ذره عوض شد تازه فهمیدم که یک زنم ..

 

 

یواش یواش حواسم درگیر شد

 

 

 به دیدنش عادت کردم

 

 

 باید او را در کنارم حس می کردم صدایش را می شنیدم

 

 

 باید هر بار مطمئن می شدم

 

 

 که او هم به همین شدت مرا می بیند و احساسم می کند

 

 

حالا فکر می کنم دروغ است ..

 

 

نمی شود فقط توی ذهن عاشق یک نفر شد! اگر بشود خیالات است ..

 

 

 ای کاش می شد با خیال یک نفر زندگی کرد

 

 

ولی امکان ندارد فکر می کردم

 

 

 آدم ها همان طور که آمده اند می روند ..

 

 

نمی دانستم که نمی روند می مانند ردشان می ماند

 

 

 حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند ..!

 

 

"فریبا وفی-رویای تبت"

 

 

 

 

 

 

 


گاهی میان مردم،در ازدحام شهر

غیر از تو هر چ هست فراموش می کنم...

+پست از زبون زن هست و آهنگ از زبون مرد..هیچ دلیل خاصی هم نداره.. :)

 

N.K :)