انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۴۳ مطلب با موضوع «متن های زیبا» ثبت شده است

۱۰دی

 

بد شده ایم !

 

 

از وقتی شروع کردیم ب قربانت بروم های تایپی

 

 

ب دوستت دارم های اس ام اسی

 

 

ب عاشقتم های فیس بوکی ،وایبری ،ویچتی ،لاینی و حالا تلگرامی...

 

 

بد شده ایم !

 

 

از وقتی هر کدام از کانتکت هایمان چیزی فرستاد

 

 

و ” قلب های سرخ ” را روانه ی تکست کردیم

 

 

و عشقم و عزیزم و گلم صدایش کردیم

 

 

فرقی هم نمیکرد ، ک باشد

 

 

دیگر کلمات دم دستی ترین ترفندمان شد

 

 

کلماتی ک مقدسند ، که معجزه میکنند ! افتادند زیر دست و پا

 

 

فرقی برایمان نکرد ک چ کسی باشد ، از چ جنسی باشد

 

 

فقط اینکه باشد و دمی بگذرد برایمان کفایت کرد

 

 

بد شده ایم !

 

 

از وقتی لبخند زدیم و بوسیدیم و نوازش کردیم

 

 

و آنسوی ماجرا پیچیدیم و پیچاندیم

 

 

و ب زرنگی خودمان آفرین گفتیم...

 

 

حال خیلی هامان خوب نیست

 

 

این روزها عادت کردیم مرگ خیلی چیزها را جشن بگیریم

 

 

دردناک است حال و روزمان...


 

 

 

 

 

 

آسِ در مشتِ مرا،لاشخوران قاپ زدند

 

کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند...

N.K :)
۲۶آذر


هر چقدر هم که بگوییم :

 

 

مردها فلان زن ها فلان یا تنهایی خوب است...

 

 

و دنیا زشت است!
 

 

آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر می زند...

 

 

 

"چارلز بوکوفسکی"

 

 

 

 

 

 

بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیریست

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی...

 

N.K :)
۱۵آذر



پروفسورفرانسوی"هانری ماسه"

 

 

درجشن بازنشستگی اش دردانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت:

 

 

من عمرم راوقف(ادبیات فارسی) ایرانی کردم.

 

 

وبرای اینکه به شمااستادان وروشنفکران جهان بشناسانم

 

 

که این ادبیات عجیب چیست،

 

 

چاره ای ندارم جزاینکه به مقایسه بپردازم وبگویم که

 

 

ادبیات فارسی برچهارستون اصلی استواراست:

 

 

فردوسی،سعدی،حافظ ومولانا

 

 

فردوسی،هم سنگ وهمتای هومر یونانی است وبرترازاو...

 

 

سعدی،آناتول فرانس فیلسوف رابه یادما می آورد.

 

 

حافظ باگوته ی آلمانى قابل قیاس است

 

 

که خودراشاگردحافظ

 

 

و زنده به نسیمی که ازجهان اوبه مشامش رسیده،می شمارد.

 

 

امامولانا...

 

 

درجهان،هیچ چهره ای رانیافتم که بتوانم مولانارابه آن تشبیه کرد

 

 

اویگانه است ویگانه باقی خواهدماند

 

 

اوفقط شاعرنیست

 

 

بلکه پیشترجامعه شناس وبویژه روانشناس کاملی است

 

 

که ذات بشروخداوندرادقیق میشناسد

 

 

قدراورابدانیدوبوسیله آن خودراوخدارابشناسید.

 

 

ومن اگرتاپایان عمرم دیگرحرفی نزنم

 

 

همین چندجمله برایم کافی است..

 

 

 

 

 

 

 

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

 

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...

 

N.K :)
۱۲مهر

 

 

 

درزندگی هر مرد. . .
 

 

"مخدری هست به نام" زن"!!!
 

 

زنی که دوستش دارد.
 

 

نبودش...
 

 

قهرش...
 

 

دوریش...
 

 

خماری می آورد و آب میکند ابهت مردانه اش را!!!
 

 

و اینگونه است که میگویند :
 

 

"قــــــــــدرت" جاذبه ی مرد است!
 

 

و "جــــــــــاذبه" قدرت زن!

 

 


 

 



 

 

N.K :)
۰۹مهر


من اگر عاشقانه می نویسم



ن عاشقم ن شکست خورده...



فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند...



در این ژرفای خیانت ها،دروغ ها



هوس ها و دل کندن ها



فقط تمرین آدم بودن می کنم...



همین!





N.K :)
۲۹شهریور


برای کشتن یک زن


نیازی نیست


فریاد بزنی , ترکش کنی , رویاهایش را بدزدی


یا به او خیانت کنی


برای کشتن یک زن کافی ست


وقتی برای تو پیرهن گل گلی اش را می پوشد


فراموش کنی بگویی :


چه زیبا شده ای


آنگاه تکه ای از زیبایی زن می افتد


و کمی از قلبش می ریزد


و اگر فقط چندبار دیگر


به همین راحتی از نگاه تو بیفتد


تمام او می شکند


و یک روز صبح زنی را میبینی


که روحش به مقصد جهنم تنهایی


خانه ی تو را ترک کرده


اما خودش مشغول چیدن میز صبحانه توست


و تو محکومی


با جسد متحرک یک زن صبحانه بخوری


آری ستایش کردن همدردت رابیاموز


خشونت علیه زنان


همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و بینى خونی نیست!!!!!!


خشونت اضطرابیست که در جان زن است که فکر میکند


باید لاغرتر باشد، چاق تر باشد ،


زیباتر باشد، خوشحال تر باشد، سنگین تر باشد،


خانه دار تر باشد، عاقل تر باشد....


خشونت آن چیزیست که زن نیست و فکر میکند باید باشد!!!


خشونت آن نقابیست که زن به صورتش میزند تا خودش نباشد ..
 

 تا برای یک مرد کافی باشد....!!




"تهمینه میلانی"





:))

N.K :)
۲۳شهریور


لحظه هایی هستند که هستیم ....



چه تنها ، چه در جمع ....



اما با خودمان نیستیم ....



انگار روحمان می رود ، همان جا که می خواهد ....



بی صدا ، بی هیاهو



همان لحظه هایی که راننده آژانس می گوید : رسیدین ؟!



فروشنده می گوید : باقی پول را نمی خواهی ؟



راننده تاکسی می گوید : صدای بوق را نمی شنوی !!



و مادر صدا می کند : حواست کجاست ؟؟



ساعت هایی که ....


شنیدیم و نفهمیدیم ....


خواندیم و نفهمیدیم ....


دیدیم و نفهمیدیم ....



و تلویزیون تا صبح روشن ماند



آهنگ بارها تکرار شد



هوا روشن شد



تاریک شد



چای سرد شد



غذا یخ کرد



در یخچال باز ماند



و نفهمیدیم کی رسیدیم به خانه



و کی گریه هایمان بند آمد



و کی عوض شدیم



کی دیگر نترسیدیم



از ته دل نخندیدیم



و دل نبستیم ....



و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم ....



و موهای سرمان سفید شدند ....



و از آرزوهایمان کی گذشتیم ؟!



"پابلو نرودا"




N.K :)
۲۰شهریور


ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺗﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﺮﺩﺩ ﺑﻮﺩﯼ ،



ﺷﯿﺮ ﯾﺎ ﺧﻂ ﺑﻨﺪﺍﺯ



ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﯿﺮ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﯾﺎ ﺧﻂ …



ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﺍﻭﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺳﮑﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﻫﻮﺍ ﻣﯽﭼﺮﺧﻪ ،



ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺷﯿﺮ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﯾﺎﺧﻂ .…



ﻭﺍﻭﻥ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﻪ




N.K :)