یک نفر باید باشد ک
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی ک دارد آرام آرام درونت می گندد را ب زبان بیاوری
از آن حرف هایی ک شب ها موقع خواب
ب بی رحمانه ترین شکل ممکن ب سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است ک خواب را از تو بگیرند
حرف هایی ک وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!
یک نفر ک وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم،
اصلا یک نفر باشد ک هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا ک نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر ک وقتی برایش تعریف میکنی ک کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر ک یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر ک تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی ک خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی ک برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر ک بداند این چیزهایی ک تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است
خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را ب تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند،
نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند ک ویران نشوند
حرف می زنند ک آرام بگیرند
مانند کسی ک خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.
ب قول آن رفیقمان ک می گفت :
حرف هایی در دلم هست
ک حاضرم فقط به کسی بگویمشان ک قرار است فردا بمیرد ...
همین...
پ ن:"این پست کامل کننده کامنتی هس ک مریم برا تو گذاشتم"
وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند دردناک باشد!
هیچکس از دنیای مردانه نمی گوید …
هیچکس از حقوق مردان دفاع نمیکند …
هیچ انجمنی، با پسوند «… مردان» خاص نمیشود …
مردها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند …
این روزها، همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند.
در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است.
یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند.
وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند.
حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند …
یکی از همین مردهای همیشه خسته ،
از همین هایی که از ۱۸ سالگی دویدن را شروع میکنند و مدام باید عقب باشند.
مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند ؛ سربازی، کار، در آمد، تحصیل …
همه از مردها همه توقعی دارند.
باید تحصیل کرده باشند ، پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی …
و خدا نکند یکی از اینها نباشند !
ما هم برای خودمان خوشیم !
مثلا از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک
زندگی خوب
برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند،
توقع داریم که
شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند
و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می
زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد !
توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند،
خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند
و غذاهای بد مزه ی ما را، با اشتیاق بخورند .
با ما مهمانی هایی که دوست داریم، بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند.
دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند، و \"نان استاپ\" توی جمع، قربان - صدقه مان بروند،
هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند،
حتی یک نخ هم سیگار نکشند،
و …
مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند.
بیایید قبول کنیم.
مرد ها صبرشان از ما بیشتر است.
وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند
وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را
نمیدهند ،
وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است
تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین.
و ما موجودات کوچک شگفت انگیزه غرغروی بی طاقت را هم ، دوست دارند.
دوستمان دارند، و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد؛ برای زیبایی ام میخواهد !
نکند من را فقط برای شب هایش میخواهد ؟
نکند من را برای چال روی لپم میخواهد ؟
در حالی که دوستمان دارند ؛
مرد ها همه دنیایشان همین طوری است.
ساده و منطقی …
درست بر عکس دنیای ما !
بیایید بس کنیم.
بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم.
من فکر میکنم مردها ؛
آنقدرها که داریم نشان میدهیم ، بد نیستند !
مردها دلشان زنی میخواهد ، وفادار ؛
که کنارش آرامش داشته باشند.
فقط همین.
کمی آرامش در ازای همه ی فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند.
کمی آرامش در ازای قصر رویایی ای ، که ما طلب میکنیم …
بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند،
تعریف مردها از خوشبختی، خیلی ساده است.
بعضی وقتها باید بگوییم میم مثل مرد...
( تقدیم به تمام مردان پاک سرزمینم )
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست
که مزدِ گورکن
از بهای آزادیِ آدمی
افزون باشد.
جُستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتنِ خویش
بارویی پیافکندن
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم...
"احمدشاملو"
یادش گرامی...