انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۱۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۷بهمن

 

وقتی میمانی و میبخشی،

 

 

فکر میکنند رفتن را بلد نیستی.

 

 

باید به آدم ها،

 

 

از دست دادن را متذکر شد.

 

 

آدم ها همیشه نمی مانند.

 

 

یک جا در را باز میکنند

 

 

و برای همیشه میروند...

 

 

"آناگاوالدا"

 

 

 

 

 

 

 

کم فریب همزبانی های مردم را بخور

دزد دانا در کنارت دزد گویان می دود




+ امروز غروب وب یکی از دوستان ی پستی خوندم ک از همون غروب منو توی فکر برده...

عارفه ی عزیز مرسی بابت پستی ک نوشتی

+اهنگ و سه هفته ی قبل اپلود کرده بودم اما نذاشته بودم نمیدونم چرا امشب اینو گذاشتم...ب پستمم نمیخوره :|

+تک بیت هم حسش نیس چیزی بذارم اگر دوستان بیتی بنظرشون اومد بگن بنویسم

 

N.K :)
۱۵بهمن


هر سربازی در جیب هایش



در موهایش



و لای دکمه های یونیفورمش



زنی را ب میدان جنگ می برد



آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است...



هر گلوله دونفر را از پا در می آورد



سرباز و دختری ک در سینه اش می تپد...



"مریم نظریان"










نَکُنَد دل نَکَنی،دل بِکَنَد،بهر تو دل دل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،صبح ک بیدار شوی؟!

عنوان پست:آلفونس دولامارتین

N.K :)
۱۴بهمن


یکی از اهداف دور همی‌ها و گفتگوهای دو نفر به بالایی که ما در کشور عزیزمون برگزار می‌کنیم


و انجام می‌دیم به اثبات رسوندن این گزاره است که «فقط ما خوبیم».


شما تصور کن تو تاکسی آخر هر بحثی می‌شه جمع‌بندی کرد که فقط افراد حاضر تو اون تاکسی خوبن


و بقیه حیواناتی هستن که معلوم نیست کی بهشون گواهینامه داده.


دور همی‌هامون هم جالبه. با دایی اینا می‌شینیم به این نتیجه می‌رسیم


عمواینا و خاله اینا و عمه اینا داغونن و خاک بر سرشون.


با خاله اینا جمع می‌شیم پنبه دایی اینا و عمو اینا و عمه اینا رو می‌زنیم و این فرمول همینطور ادامه پیدا می‌کنه


تا اینکه به جایی می‌رسیم که هیچکی چشم دیدن اون یکی رو نداره ولی با این حال عمرا اگه بذاریم شام برن!


بطور کلی توی دورهمی‌ها جمعیت کل زمین رو منهای تعداد افراد حاضر تو اون جمع می‌کنیم


هر چی باقی موند می‌شه جمعیت درب و داغون‌ها.


یه بار تو یه جمع پنج نفره بحث این شد که کیا مشکل اخلاقی دارن.


ماحصل گفتگو‌ها این بود که همه مشکل اخلاقی دارن غیر از پنج نفر حاضر در بحث.


بعد یکی از حاضرین به اسم آرش بلند شد و از جمع خداحافظی کرد و رفت، به این نتیجه رسیدن که آرش هم مورد اخلاقی داره.


بعد از اثبات بیخود بودن آرش از نظر شخصیتی جو سنگینی حاکم شد.


یکی از حضار به اسم نوید نیاز به اجابت مزاج پیدا کرد ولی می‌دونست اگه به شعاع سه متر از جمع فاصله بگیره


وارد لیست مشکل‌دار‌ها می‌شه. برای همین خودش رو نگه داشت و بعد از چند ساعت ترکید و از روی در و دیوار جمعش کردن.


حاضرین باقی مونده به این نتیجه رسیدن که ترکیدن نوید به دلیل مشکل اخلاقی بوده.


الحق این سه نفر کار سختی پیش رو داشتن. لامصب از پلک‌بازی هم سخت‌تر بود.


کسی نمی‌تونست جایی بره. چند سال گذشت و هیچکس از اون جا تکون نخورد تا اینکه نفر سوم از گرسنگی مرد


و دو نفری که مونده بودن در حالی که رنگ به رخسار نداشتن و آب بدنشون تموم شده بود


به سختی با هم بحث کردن و به این نتیجه رسیدن که نفر سوم از مشکل اخلاقی مرد و فقط اونا هستن که خوبن.


چند روز بعد یکی‌شون (قاسم) یه لیوان که حاوی مایع زردی بود و یه گوشه افتاده بود


به اون یکی (فرید) نشون داد و گفت: این دلستره؟ فرید گفت: آره بخور. قاسم لیوان رو سر کشید و بعد از مدتی مرد.


فرید که می‌دید کسی نیست که باهاش حرف بزنه پیش خودش گفت: اگه مشکل اخلاقی نداشت لیوان ادرار رو سر نمی‌کشید.


بعد روی زانو‌هایش افتاد و دستاشو رو به آسمون گرفت


و در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت: خدایا شکرت! بالاخره موفق شدم. فقط من خوبم. فقط من خوووووبم!



آیدین سیار سریع

N.K :)
۱۴بهمن

اینکه تو نیایی یک سر داستان است

 

 

و اینکه من تا کی منتظرت خواهم ماند داستان دیگری

 

 

میدانی؟!

 

 

من همیشه سخت دل میکندم از هرچیزی

 

 

از شکلاتهایم،

 

 

از مامان وقتی مرا میگذاشت مدرسه،

 

 

از پارک وقتی موقع برگشتن میشد،

 

 

حتی از خانه

 

 

وقتی میرفتم مسافرت

 

 

اما اینبار من زیاد منتظر نخواهم ماند

 

 

مثلا آنقدر که دیگر هیچ وقت توی خیابانهایی که با تو خاطره دارم راه نروم

 

 

یا آن غذایی که تو دوست داشتی را نتوانم بخورم

 

 

یا بوی عطر ادمها توی خیابان هوایی ام کند

 

 

من درست به اندازه کافی منتظرت میمانم

 

 

آنقدر که مطمئن شوم ب

 

 

یشتر از آن فقط وقت تلف شده ی بین دو نیمه سرنوشتمان است...

 

 

و وقتی زمانش برسد تو را توی قلبم نگه میدارم

 

 

و قلبم را از سینه بیرون میکنم

 

 

و بعد از آن فقط با منطقم عاشق میشوم

 

 

همانطور که تو عاشق میشدی

 

 

و بعد هم اگر نشد

 

 

خیلی منطقی ولش میکنم

 

 

بگذار تمام مردم شهر یاد بگیرند کی و کجا

 

 

باید دست از انتظار بردارند

 

 

"دلارام_انگورانی"

 

 


 

 

 



 

 

N.K :)
۱۱بهمن


زن ها ، گاهی

 

 

عاشقانه هایشان را دم می کنند

 

 

و می شود همان چای خوشرنگ

 

 

با عطر هل و دارچین

 

 

که کنارِ حبه قندی از عشق

 

 

چقدر می چسبد
 

 

گاهی دلدادگی هایشان را ، هر شب

 

 

همراه با عطر مریم در خانه می پاشند

 

 

و هر صبح

 

 

با تک بوسه ای دلت را نشانه می روند

 


زن ها گاهی

 

 

دوستت دارم هایشان را

 

 

زیر باران با تو بی چتر

 

 

قدم می زنند
 

 

و گاهی

 

 

ناگهان

 

 

سکوت می کنند

 

 

و تو باید آنقدر مرد باشی

 

 

که سکوت را در عمق چشمانشان معنا کنی...

 

 

 

"سارا قبادی"

 

 


 

 

 



 
 

 

N.K :)
۱۰بهمن

 

بعضی از حرف ها را...

 

 

قلب باید بگوید!

 

 

بعضی از حرف ها را

 

 

چشم

 

 

یا دست

 

 

یا لب!

 

 

" دوستت دارم " اما...

 

 

ادعای کمی نیست؛

 

 

برای گفتنش از تمام وجود خودت مایه بگذار!

 

 

 

"سید علی افضلی"

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جا برای من گنجشک زیاد است ولی

ب درختان خیابان تو عادت دارم...

 

عنوان پست:قیصر امین پور

N.K :)
۰۷بهمن


زندگیه دیگه..!

 

 

گاهی خسته ت میکنه.

 

 

خیلی هم خسته ت میکنه..!

 

 

اونقد که دوس داری خودکارتو بزاری لای صفحاتش...

 

 

یه مدت بری سراغ خودت.

 

 

 هیچی نکنی.

 

 

 حتی نفسم نکشی!

 

 

اما مشکل اینجاست بعد که برمیگردی میبینی

 

 

یه نفر خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده

 

 

و تو هم یادت نمیاد

 

 

 کدوم صفحه بودی.

 

 

گم میشی ..

 

 

و هیچی توی دنیا بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی...!

 

 

"بابک زمانی"

 

 

 

 
 
عنوان پست:حمزه علیزاده

 

 

N.K :)
۰۷بهمن
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل


از کاروان چ ماند جز آتشی ب منزل...




 
 
 
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود ب چشم خویشتن دیدم ک جانم می رود...
N.K :)