انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کجایی» ثبت شده است

۲۸آذر


این شرط را از اول گذاشتیم



ک عشق ب درد قصه هــا می خورد



من و تو بزرگ شده ایم



بهانه نمی گیریم . . .عاشق نمی شویم



دل تنگ هم؟؟! اصلا. . .



فقط گاهی با هم قدم می زنیم



زیر باران در خنکای آخر اسفند



در حاشیه خیابان هایی ک ب هر دلیل ب هر سمت ادامه دارند



از هم سوال نمی کنیم



اصلا قلبمان را داخل کیفمان می گذاریم



تا درگیر ماجرا نشود



درگیر ماجرا نشدیم . . .



ما پابند قراری شدیم



ک نفسمان را ب شماره انداحته بود



با قلبی ک نمی دانم چرا از نفس نمی افتد



حالا تو هی ب سفر برو



من مدام می گویم مهم نیست



ولی هر دو بی آنکه ب زبان بیاوریم



قبول داریم . . .عشق ب شناسنامه نگاه نمی کند



باورت می شود



این دل دلِ بی دلیل



نامش عشق است ؟



تو هر چه دوست داری صدایش کن . . .




"نیلوفر لاری پور"







تا ب دیوار و درش تازه کنم عهدِ قدیم...


گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم..

N.K :)