انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیلوفر لاری پور» ثبت شده است

۲۸آذر


این شرط را از اول گذاشتیم



ک عشق ب درد قصه هــا می خورد



من و تو بزرگ شده ایم



بهانه نمی گیریم . . .عاشق نمی شویم



دل تنگ هم؟؟! اصلا. . .



فقط گاهی با هم قدم می زنیم



زیر باران در خنکای آخر اسفند



در حاشیه خیابان هایی ک ب هر دلیل ب هر سمت ادامه دارند



از هم سوال نمی کنیم



اصلا قلبمان را داخل کیفمان می گذاریم



تا درگیر ماجرا نشود



درگیر ماجرا نشدیم . . .



ما پابند قراری شدیم



ک نفسمان را ب شماره انداحته بود



با قلبی ک نمی دانم چرا از نفس نمی افتد



حالا تو هی ب سفر برو



من مدام می گویم مهم نیست



ولی هر دو بی آنکه ب زبان بیاوریم



قبول داریم . . .عشق ب شناسنامه نگاه نمی کند



باورت می شود



این دل دلِ بی دلیل



نامش عشق است ؟



تو هر چه دوست داری صدایش کن . . .




"نیلوفر لاری پور"







تا ب دیوار و درش تازه کنم عهدِ قدیم...


گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم..

N.K :)
۲۲شهریور


وقتی قرار است بروی ، دل دل نکن ...



منتظر نمان  



هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.



وقتی قرار است بروی ، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای



یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را...



یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم 



و باران هایی که برسرمان بارید 



و چراغ قرمزهایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم.



بهانه برای رفتن زیاد است 



این ماندن است که بهانه نمی خواهد



این ماندن است که دل می خواهد



شهامت می خواهد  عشق  می خواهد ...



حالا هی تو بگو باید بروی ، اصلا همه ی دنیا را جاده بکش



بگو که عشق ب درد شعر ها می خورد 



و من می ترسم از کسی که دیگر 



حتی شعر هم قلبش رانمی لرزاند



کسی که می داند ب غیر از من ، کسی منتظرش نیست



اما دلش ، هوای پریدن دارد ...

 


وقتی قرار است بروی ، حتی  ب آیینه نگاه نکن



شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده 



منصرفت کند از رفتن



شاید نم اشکی ببینی ، غباری ،  



خیالی دور در آستانه ویران شدن



شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی 



و ب تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی : سلام ... 



شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد 



و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ...



تو لبخند بزن !



من غربت پشت آن لبخند راخوب می شناسم



نمی گویم نرو



اصلا مگر چیزی عوض می شود ؟!



فقط یک  والله خیرالحافظین می خوانم 



و ب چهار جهت فوت می کنم ... 

 

حتی اگر دیگر نبینمت ،  



هر شب ب خوابت می آیم 



تا  ب یادت بیاورم که  بی خداحافظی رفتی ...




"نیلوفر لاری پور"

N.K :)