انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۴۳ مطلب با موضوع «متن های زیبا» ثبت شده است

۰۱اسفند


همیشه گفتن مهمترین حرفها سخت ترین کار دنیاست

 

 

کلمات، کوچکتر از آن هستند که بتواند مهمترین حرفها را بیان کنند

 

 

مهمترین حرفها وقتی در فکر تو هستند،نامحدودند

 

 

اماوقتی به زبان می آیند

 

 

درست مانند تمام چیزهای معمولی دیگر به نظر می رسند

 

 

این البته تمام مشکل نیست!

 

 

مهمترین حرفها درست کنار قلبت دفن شده اند

 

 

برای همین به زبان آوردن این حرفهای مهم سخت و دردناک است

 

 

و آنوقت آدمها به شکل عجیبی به تو نگاه می کنند

 

 

و نمی فهمند که تو چه می گویی

 

 

یا نمی فهمند که چرا وقتی حرف می زنی بی اختیار اشک می ریزی...

 

 

"استفان کینگ"

 

 

 

 



 

 

سرایی را که صاحب نیست، ویرانی ست معمارش

دل بی‌عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته

 

 

 

N.K :)
۲۹بهمن



هر چه فکر می کنم می بینم،



قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در



رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم



موجود بهتری هستیم...



این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟



قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم،



از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم



بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود



باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند،



دراز بکشد،نی لبک بزند ،با سوز هم بزند …



قرار نبوده این همه در محاصره سیمان و آهن،



طبقه روی طبقه برویم بالا …



قرار نبوده این تعداد میز و صندلی کارمندی روی زمین وجود داشته باشد



بی شک این همه کامپیوتر و پشت های قوز کرده ی آدم های ماسیده،



در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده …



قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند



و ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند



آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،



که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما



تا قرص خواب لازم نشویم



و این طور شب تا صبح پرپر زدن، اپیدمی نشود...



من فکر می کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن



 غم نان،بشود همه ی دار و ندار زندگی مان،



 همه ی دغدغه ی زنده بودنمان …



قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،



این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و



حضانت و نفقه و زندان و گرو کشی و ضعف اعصاب داشته باشد.



قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم



و سی سال بگذرد از عمرمان



و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم …



قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم



تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم …



قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم



اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی



یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد



قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا،



صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن



و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم …



چیز زیادی از زندگی نمی دانم،



اما همین قدر می دانم که این همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده ،



همگی مان را آشفته و سردرگم کرده !



آنقدر که فقط می دانیم خوب نیستیم،



از هیچ چیز راضی نیستیم،



اما سر در نمی آوریم چرا …؟!







هرگز وجود حاضرِ غایب شنیده ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگرست...


+شاید بعدا  آهنگی هم ب پست اضافه بشه اما فعلا چیزی ب ذهنم نمیرسه...


N.K :)
۲۶بهمن


می‌دانی اولین بوسه‌ی جهان چه‌طور کشف شد؟



دست‌هایش تا آرنج گلی بود .......



گفت که در زمان‌های بسیار قدیم



زن و مردی پینه‌دوز یک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند.



مرد دست‌هاش به کار بود، تکه نخی را به دندان کند،



به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز.



زن هم دست‌هاش به سوزن و وصله بود،



آمد که نخ را از لب‌های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم.



ناچار با لب برداشت، .......شیرین بود، ......ادامه دادند...




"عباس معروفی"










جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را

N.K :)
۲۳بهمن

 

نمی توانستم مردی را ک در ابراز علاقه خست ب خرج می داد

 

 

و جلوی شور و هیجانش را می گرفت درک کنم.

 

 

یعنی نباید احوالات درونی مان را بروز دهیم

 

 

ک مبادا ضعیف ب نظر برسیم؟!

 

 

در خانه ی من بوسه و نوازش جزئی از زندگی بود...

 

 

 

"آنا گاوالدا"

 

 

 

 

 

 

N.K :)
۲۰بهمن

 

من حسودم…

 

 

مادخترها…همه حســـودیم!!

 

 

اما…حسادت انواع دارد..

 

 

ازحسادتِ سایز دور کمر تا حسادت ب اندازه ی پشت پلکها

 

 

اما عمیـــق ترین …بُرنـــده ترین و عــذاب آور ترین حسادتمان…

 

 

وقتی است ک دل مــی بنــدیم …

 

 

دل ب یک مـــرد …

 

 

دیگر تـــاب نداریم صدایی جـــز ما … نگاهی جــز ما …دستانی جـــز ما …

 

 

اصلاً هر چیزی جــز ما.. از هـــزار فرســَــخــیــَـش رد شـود….

 

 

و حتی یـــــــک لحظه از او خوشــَــش بیــــایـــد!!!

 

 

ک ای کـاش کــــور شود… کَـــــر شود… بشکند و یا اصلا بمیــــــرد…

 

 

رقیـــبــی ک “شـــایـــد” در آینده بوجود بیـــایـــد

 

 


 

 

 

 

 

 

عاشق کشی،دیوانه کردن،مردم آزاری

یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟!

 

 

N.K :)
۱۷بهمن

 

وقتی میمانی و میبخشی،

 

 

فکر میکنند رفتن را بلد نیستی.

 

 

باید به آدم ها،

 

 

از دست دادن را متذکر شد.

 

 

آدم ها همیشه نمی مانند.

 

 

یک جا در را باز میکنند

 

 

و برای همیشه میروند...

 

 

"آناگاوالدا"

 

 

 

 

 

 

 

کم فریب همزبانی های مردم را بخور

دزد دانا در کنارت دزد گویان می دود




+ امروز غروب وب یکی از دوستان ی پستی خوندم ک از همون غروب منو توی فکر برده...

عارفه ی عزیز مرسی بابت پستی ک نوشتی

+اهنگ و سه هفته ی قبل اپلود کرده بودم اما نذاشته بودم نمیدونم چرا امشب اینو گذاشتم...ب پستمم نمیخوره :|

+تک بیت هم حسش نیس چیزی بذارم اگر دوستان بیتی بنظرشون اومد بگن بنویسم

 

N.K :)
۱۵بهمن


هر سربازی در جیب هایش



در موهایش



و لای دکمه های یونیفورمش



زنی را ب میدان جنگ می برد



آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است...



هر گلوله دونفر را از پا در می آورد



سرباز و دختری ک در سینه اش می تپد...



"مریم نظریان"










نَکُنَد دل نَکَنی،دل بِکَنَد،بهر تو دل دل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،صبح ک بیدار شوی؟!

عنوان پست:آلفونس دولامارتین

N.K :)
۱۴بهمن

اینکه تو نیایی یک سر داستان است

 

 

و اینکه من تا کی منتظرت خواهم ماند داستان دیگری

 

 

میدانی؟!

 

 

من همیشه سخت دل میکندم از هرچیزی

 

 

از شکلاتهایم،

 

 

از مامان وقتی مرا میگذاشت مدرسه،

 

 

از پارک وقتی موقع برگشتن میشد،

 

 

حتی از خانه

 

 

وقتی میرفتم مسافرت

 

 

اما اینبار من زیاد منتظر نخواهم ماند

 

 

مثلا آنقدر که دیگر هیچ وقت توی خیابانهایی که با تو خاطره دارم راه نروم

 

 

یا آن غذایی که تو دوست داشتی را نتوانم بخورم

 

 

یا بوی عطر ادمها توی خیابان هوایی ام کند

 

 

من درست به اندازه کافی منتظرت میمانم

 

 

آنقدر که مطمئن شوم ب

 

 

یشتر از آن فقط وقت تلف شده ی بین دو نیمه سرنوشتمان است...

 

 

و وقتی زمانش برسد تو را توی قلبم نگه میدارم

 

 

و قلبم را از سینه بیرون میکنم

 

 

و بعد از آن فقط با منطقم عاشق میشوم

 

 

همانطور که تو عاشق میشدی

 

 

و بعد هم اگر نشد

 

 

خیلی منطقی ولش میکنم

 

 

بگذار تمام مردم شهر یاد بگیرند کی و کجا

 

 

باید دست از انتظار بردارند

 

 

"دلارام_انگورانی"

 

 


 

 

 



 

 

N.K :)