انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۰۲مرداد

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام



اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.



هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست



که مزدِ گورکن



از بهای آزادیِ آدمی



افزون باشد.



جُستن



یافتن



و آنگاه



به اختیار برگزیدن



و از خویشتنِ خویش



بارویی پی‌افکندن




اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد



حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم...




"احمدشاملو"







یادش گرامی...

۹۴/۰۵/۰۲