انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باید کسی باشد تا نی لبک بزند» ثبت شده است

۲۹بهمن



هر چه فکر می کنم می بینم،



قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در



رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم



موجود بهتری هستیم...



این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟



قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم،



از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم



بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود



باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند،



دراز بکشد،نی لبک بزند ،با سوز هم بزند …



قرار نبوده این همه در محاصره سیمان و آهن،



طبقه روی طبقه برویم بالا …



قرار نبوده این تعداد میز و صندلی کارمندی روی زمین وجود داشته باشد



بی شک این همه کامپیوتر و پشت های قوز کرده ی آدم های ماسیده،



در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده …



قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند



و ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند



آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،



که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما



تا قرص خواب لازم نشویم



و این طور شب تا صبح پرپر زدن، اپیدمی نشود...



من فکر می کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن



 غم نان،بشود همه ی دار و ندار زندگی مان،



 همه ی دغدغه ی زنده بودنمان …



قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،



این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و



حضانت و نفقه و زندان و گرو کشی و ضعف اعصاب داشته باشد.



قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم



و سی سال بگذرد از عمرمان



و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم …



قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم



تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم …



قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم



اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی



یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد



قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا،



صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن



و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم …



چیز زیادی از زندگی نمی دانم،



اما همین قدر می دانم که این همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده ،



همگی مان را آشفته و سردرگم کرده !



آنقدر که فقط می دانیم خوب نیستیم،



از هیچ چیز راضی نیستیم،



اما سر در نمی آوریم چرا …؟!







هرگز وجود حاضرِ غایب شنیده ای؟

من در میان جمع و دلم جای دیگرست...


+شاید بعدا  آهنگی هم ب پست اضافه بشه اما فعلا چیزی ب ذهنم نمیرسه...


N.K :)