انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

انسانم آرزوست

خبر داری ک شهری روی لبخندِ تو شاعر شد / چرا این گونه کافر گونه بی رحمانه می خندی؟

۱۱مرداد

هنوز بدرود نگفته ای، دلم برایت تنگ شده است.



چه بر من خواهد گذشت



اگر زمانی از من دور باشی



هر وقت که کاری نداری انجام دهی



تنها به من بیاندیش.



من در رویای تو شعر خواهم گفت



شعری درباره چشم هایت



و دلتنگی....




"جبران خلیل جبران"






عنوان پست:محسن حسینخانی

نظرات  (۹)

فوق العاده بود
پاسخ:
قربانت عزیزم... :)
خیلی زیبا بود
یه سوال
جبران خلیل جبران کیه؟
پاسخ:
ممنونم ازتون

جبران خلیل جبران نویسنده لبنانی-آمریکایی هس وکتاب پیامبر از آثار ایشونه و بااینکه مسیحی هست حضرت علی رو بی نهایت دوست داشته...
ی سرچ توی گوگل بزنید اطلاعات بیشتری هم ازشون بدست میارید
۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۵ ماهان هاشمی

زیبا بود!

درود بر شما! :)

پاسخ:
نگاهتون زیباست... :)
سلام بر شما

اخ که چقدر به دل نشست این متن :)))
پاسخ:
قربونت مهناز
ب دل خودمم خیلی نشست عزیز

۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۳ احساس ِ غریب
سلام نازنین جان

خوبی؟سلامتی؟:)

انتخابت مثل همیشه زیبا بود:)
پاسخ:
سلام عزیزم.. :)
مرسی قربانت خوبم خداروشکر... :)

نگاه تو زیباست مریم جان ک زیبا میبینی و میخونی... :)
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۴ -- ورونیکا --
واو محشر بود
لایک گنده:))
پاسخ:
ای جانم....
الان خیلی خوشحالم اسم نیکارو اینجا دیدم... :)
قربونت بابت لایک گنده عزیزم :)
ب وب منم سربزنید ی بیت از جناب حافظ گذاشتم ببینید خوبه..خوشحال میشم..
پاسخ:
:)
سلام نازینم
خوبی؟؟
من موندم این شعرها رو از کجا میاری : ))
سلیقه ت قابل ستایشه خواهر
پاسخ:
سلام عزیزم
مرسی خانمی خوبم
:)
قربانت خواهری تو لطف داری بمن :)
چون برآرم ز دل سوخته آوا من
زار نالم که دریغا ، که دریغا من
خود ندانم که مرا وایه بود یا نی
کس نپرسید که دارم چه تمنا من
گاه ز آوارگی و درد همی گردم
گردبادی یله در دامن صحرا من
گه فرو می برم از اندُه و نومیدی
سر به زیر پر اندیشه چو عنقا من
یا به کردار یکی نالهّ سرگردان
می سپارم ره این گمشده بیدا من
باز واپس نگرم خسته و فرسوده
سایه ای بینم ، همراه شده با من
تا ز جان من فرسوده چه می خواهد
این به خون برده ، بدین خیرگی ام دامن!؟
زی کجا پویی و آهنگِ که را داری
ها من -ای سایهّ سرگشتهّ من- ها من!؟
کیستم ؟ خسته نگاهی همه نومیدی
باز نایافته اسرار جهان را من
بر لبی پرسشی آسیمه سرم، و آن گاه
بازنشنیده بجز پاسخ بی جا من
باز با شهپر اندیشه برافرازم
بال بر کنگرهّ گنبد مینا من
باز با کشّی و تابندگی آویزم
همچو ناهید به دامان ثریا من
مه برآورده سپهرانه یکی خرگه
شب فرو هِشته پَرندینه یکی دامن
همه آسوده ز طوفان بلا ، و آن گاه
چنگ در دامن طوفان زده تنها من
هر نفس همچو یکی نای برون آرم
از دل خستهّ سودا زده آوا من مهرداد اوستا
پاسخ:
مرسی جنی بابت انتخاب زیبات :)
اینم یکی دذیگه از شعرای قشنگ مهرداد اوستا

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">